دیروز از صبح زود ، من و حسن دنبال کارهای ، هدفی که این روزها درگیرش هستیم بودید
بالا و پایین داشت ، سخت بود ، اضطراب تجربه کردیم
سیستم مقابل پر از نقد هست . تا لبه انصراف پیش رفتیم .. اما به خودمون گفتیم حالا که وارد مسیر شدیم هیچ چیز اجباری نیست .. صبوری کنیم و با تامل گزینه های مراحلمون جلو ببرییم .
حسن قرار بود مرخصی ساعتی داشته باشه. اما تصمیم گرفتیم با هم در راه برگشت . یه اوقات دو نفره بگذرونیم .. در نتیجه حسن مرخصیش تمدید کرد
با هم اول رفتیم مرکز خرید نیایش مال چرخ زدیم
باقلوا و چای سفارش دادیم تو بالکن زیبای اونجا با هم سیگار کشیدیم . بعد از اونجا به سمت مرکز خرید اوپال رفتیم .... گشت زدیم ناهار خوردیم
بعد مدتها کلی عکس گرفتیم
برای کودک درونم یه تخم مرغ شانسی خریدم .. یهو دلش خواست من هم بهش نه نگفتم
با روان نوازیده ولی جسم خسته به خونه برگشتیم ... به همین سادگی با تفاهم و تعامل حال خوب ساختیم
شب هم با هم فکرها و نظراتمون به اشتراک گذاشتیم تا دقت انتخابهامون در مراحل بالا بره ... من نکاتی را به حسن یاداور شدم ، متقابلا، ً من هم نکاتی مهمی که از نظرم گذشته بود را بیان کردم ... به همدیگه اجازه دادیم هر کدوم راحت ترس ها و نگرانی هامون را ابراز کنیم ..
جاهایی که با هم اختلاف نظر داشتیم . بدون قضاوت بهم گوش دادیم .
امروز صبح بابت آن کار دیروزمون از سیستم مقابل تماس داشتیم .. تماس ها امید بخش و امیدوار کننده بود .
در نهایت من نظرم این شد که به جای تمرکز روی شدن یا نشدن ماجرا ... خواهان مصلحت باشم ... و در نهایت باز فارغ نتیجه ، مطمینم این موجب یادگیری و درک خیلی از واقعیت ها و موضوعات برای ما فراهم خواهد کرد ... مثل خیلی از تصمیمات زندگیم در این مورد رضای خدا و خیر ماجرا ، برایم ،اهمیت ویژه ای خواهد داشت .
در حقیقت و به طور خلاصه گاهی زندگی ما را در دل مسیرهای پرچالش قرار میده. جایی که اضطراب، نقد یا حتی وسوسهی انصراف، طبیعی است. اما اگر کمی صبوری کنیم، با تعامل و همراهی در لحظه حال خوب بسازیم و ذهنمان را از «شدن یا نشدن» رها کنیم، خود مسیر تبدیل به معلمی بزرگ خواهد شد. این ما هستیم که میتونیم به چالش هامون با نگاه عمیق معنای ارزشمند بدیم .

