امروز یکم بهمن ماه تولد بابا بزرگ آسمونیمون هست
بابا جان تولدت مبارک
جاتون خوبه ؟
ما واقعا بی شما رنجوریم ؟
شما بی ما چه میکنید ؟
خیلی روزها به یادتونم ، یه وقتها خوابتون میبینم
اما از دیروز به بهانه تولدتون یه لحظه از ذهنم دور نشدین ..
از صورتم که الان غرق اشک شده ، گریه ام بند نمیاد و از حس و حالی دارم میفهم چقدر زیاد دلتنگتونم،
مخصوصا الان که باربد ایران آمده ، صد حیف میدونم اگر بودین و قد و بالاش هزار ماشاالله و رفتارهاش الان میدیدین چقدر براش ذوق میکردی
بابا کاش میدیدش چه مردی برای خودش شده ؟
مامانهای دوستان ترکیه اش چقدر ازش،تعریف میکنند بهم میگند باربد چقدر محجوبه ، دوست داشتنیه و متینه ، صبوره ، و....
خوشحالم و افتخار میکنم چون میدونم باربد امتداد، شماست خوشحالم ریشه اش اصالت و بزرگی شما را داره و خون شما در رگ هاش جاری هستش
باربد الان سر کلاس زبان آنلاین آلمانیش هست
حسن مشغول کارهای خودش هست
من هم به بهانه استراحت آمدم تو اتاقم که راحت بتونم موقع نوشتن احساسم ابراز کنم
بلکه بغضی که از دیشب روی دلم سنگینی میکنه کمی سبکش کنم ، مخصوصا اینکه پارسال چهار روز بعد از تولدتون پر کشیدین به جهان دیگر
از دیشب سختم بود در مورد تودلدتون با حسن و باربد حرف بزنم ..
ولی صبح با خودم گفتم شاید آنها نیاز داشته باشند درد دلی کنند و آنها هم ملاحظه میکنند و حرفی نمیزنند
صبح از باربد پرسیدم باربد جان امروز یادته چه روزی هستش ؟
در آنی گفت تولد بابابزرگی هستش ... از،خاطراتون یاد کردیم
هر دومون بغض تو گلومون نشست .
بعد تماس گرفتم محل کار حسن ...به آن هم گفتم امروز حتما میدونی چه روزیه ؟
فوری گفت اره تولد باباست
گفتم امیدوارم غرق در نور و آرامش باشه ... دلتنگشیم
از سکوت و مدل حسن از،وقتی که از سر کار برگشته
میفهمم چقدر جای نبودتون تو وجودش درد میکنه
یک بار گفت سوگ عزیز آدم تجربه عجیبیه بابا که رفت انگار یه جای قلبم سوراخ شده که دیگه هیچ وقت جاش،خوب نمیشه
بابا جان ازت مثل همیشه ممنونم که بی نهایت پدربزرگ خوبی برای باربد بودی و کودکیش را با مهرت زیبا و پرخاطره ساختی ...و بهمون عشقتون دادین
بعد رفتنتون متوجه شدم چقدر مراقب خیلی چیزها در مورد ما بودین ... که با رفتنتون همه آنها هم ناپدید شد
یادتون گرامی ، روحتون در آرامش ابدی باشه
به زودی با ، باربد و حسن به آرامگاهت میایم
برای باربد خیلی سخته ، صبح همون روزی که نیمه شب رسید اولین حرفی که کنارش نشستم بهش زدم گفتم به زودی باهم میریم آرامگاه بابابزرگ بهش سر بزنیم
با مکث نگاهم کرد چشماش یه حالی شد
بعد گفت باشه
بغلش کردم و گفتم متاسف میدونم چقدر دوستش داشتی و همیشه خواهی داشت و این مدل دیدار شاید برات خیلی سخته اما من میدونم در کنار همدلی و احترام به پدرت ، برای پذیرش خودت هم بهتره
گفت
موافقم حتما میریم.
بابا تولدتون مبارک😭💔❤️🩹

