من همیشه عاشق بازارچه های محلی و سنتی هستم وقتی داخلشون میرم برای خارج شدن ازش دل نمیکنم
اینجا هر منطقه یک روز مشخص در هفته بازارچه محلی و یا اصطلاحاً هفتگی برگزار میکنند
باربد به خودش باشه کلش دوست داره ده دقیقه ایی خرید هاش انجام بده و از اونجا خارج بشه
آن روز داخل بازارچه محلی ، بهم میگه مامی چند دور تو این فضا میچرخی بریم دیگه
بهش گفتم حالا بزار باز آن قسمتم ببینم بعد میریم
پرید همونجا بغلم کرد بوسیدم میگه نگاش کن شبیه بچه ها میمونه ، که پارک بردنشون هی بهشون میگن بیا بریم خونه ، باز میگن یکی دیگه ، یکی دیگه برم میام.
کلی خندیدم😂 گفتم وای چه تعبیر با نمکی کردی دقیقا
همینطوره
واقعا شرایط زندگی و مشغله هاش طوری شده که به نظرم لذتها کاهش پیدا کرده و با ، بالا رفتن سن همینطور این کاهش ها و هیجانها افت میکنه
به نظرم اگر ادم لذتی را در خودش پیدا کرد حتی اگر ساده و کوچیک باشه تا میتونه ازش بهره ببره چون خود همین هم یه مهارت و هنر است.
موضوع بعدی اینکه با تعبیر باربد در مورد پارک بچه ها و بازار محلی مسئله درک و فهم متقابل در رابطه مجدد توجهم جلب کرد که چقدر خوب و عالی است ما خویشتن دار باشیم و بتونیم به علایق متفاوت اطرافیانمون احترام و توجه داشته باشیم
وقتی با ، باربد بیرون میریم به میزان زیادی با جاهایی که من میرم و علاقمندیش نیست ولی صبورانه همراهی میکنه ، گاهی توی مغازه ها کیف و کاپشنم میگیره که راحت تر اجناس را بازدید کنم .
( بهش میگیم خانمت کلی بعدها دعا به جونم میکنه چون اینجا که با هم زندگی کردیم این بیرون رفتن هات با من و کیف وسایل گرفتن هام کلی برات تمرین وعادت شده ...
میگه نههههههه نمیخوام من نیستم اصلا عادت نکردم خخخخ🥴😬
میخندم میگم چاره ایی نداری جزیی از بودن با خانم هاست🤑
میگه بی خیال ولم کن .. من نمیخوام باهم کلی میخندیم .
در کل من هم سعی میکنم وقتی باهم هستیم و اون هم میخواد به مغازه های مورد علاقه خودش بره و بازدید کنه با وجود اینکه رغبتی به اون فضاها ندارم اما همراه و کنارش باشم ، که این اتفاق مشابه در جریان رابطه متقابلمون رخ بده .....
دنیا و علایق را فقط از نگاه خودمون نخوایم و نبینیم ادمی که عزت نفس سالمی داره ، علاوه بر تعلقات خودش به تعلقات دیگران هم نگاه میندازه از این باب یه تعادلی برقرار میکنه نه خودش و علایقش را نادیده میگیره نه اینکه فقط نگاه یک چشمی و قطعی به نیازهای خودش داره .

