حسن دو سه روز پیش رفته بود برای باربد یه کیبورد جدید بگیره که هم، بهروزتر باشه و هم باربد برای بازیهاش بتونه از امکانات بهتر استفاده کنه.
باربد بیصبرانه منتظر بازی GTA6 (جیتیای شش) هستش که چند ماه دیگه این بازی معروف به بازار میاد. ساخت این بازی معروف دوازده سال طول کشیده و میگن وقتی به بازار بیاد اقتصاد دنیا را تکون میده.
حتی باربد یه وقتها تو این انتظار آمدن بازیش، میاد تبلیغهاش رو برای من پخش میکنه و نشونم میده. من هم دل به دلش میدم و پا به پاش با ذوق و توضیحاتش همراهیش میکنم و سعی میکنم هیجاناتم مصنوعی نباشه.
گاهی خودمون باید یاد بگیریم که با علاقههای دیگران همدل باشیم، حتی اگر خودمون بهشون علاقه نداشته باشیم؛ این همدلی خودش نوعی عشق ورزیدن است.
ما خواستیم قبل آمدن بازیش امکاناتش رو ارتقا بدیم، از اونجا هم گفتیم برای خودش یه مانیتور بهتر سفارش بده که حسابی حالشو ببره. عرشیا، دوستش، ایران اومده و به لطف و همراهی اون قراره براش بفرستیم.
حسن موقع خرید کیبورد، توی مغازه که بوده، یه مقدار سوال در مورد بعضی از وسایل و امکانات برای گیمهایی که خودش انجام میده میپرسه و با فروشنده تبادل نظر میکنه. دو تا پسر همسن باربد که اونها هم برای خرید اومده بودن، توجهشون جلب میشه. به حسن میگن: چه اطلاعات خوبی دارید! شما این بازیهای بهروز رو خودتون انجام میدین؟
حسن میگه: بله، من و پسرم که همسن شماهاست مشترک انجام میدیم. بعد میخنده و میگه: براتون عجیبه؟
میگن: خیلی جالبه، آره تا حالا ندیدیم کسی به سن شما اینجوری علاقمند و مشغول این بازیها باشه. حسن میگه: من سالهاست از نوجوانی گیمها رو بازی میکنم. بعد بهش میگن: خوش به حال پسرتون، چقدر با شما بهش خوش میگذره.
دقیقا همین ذوق و علاقمندی حسن به گیمها که هنوز در وجودش فعاله، باعث شده دنیای لذت و تجربههای مشترک خودش و باربد خیلی جذاب بشه. چون اینطوری روزانه زمانی دارن که با هم در موردش حرف بزنن و اخبار جدید رو به اشتراک بذارن.
یادمون باشه: کیفیت زمان با فرزندان، خیلی مهمتر از کمیتشه. حتی چند دقیقه واقعی و همراه با حضور ذهن، میتونه اثرش بیشتر از ساعتها حضور فیزیکی بدون توجه باشه.
البته این رو هم بگم که اهمیت دادن به علایق متفاوت من و حسن باعث شده این خوشحالیها خاموش نشه. من دیدم گاهی توی بعضی زوجها انقدر حساسیت به این موارد زیاده که طرف مقابل خسته میشه، بینشون اختلاف میفته و بعد از مدتی این تفریحات خاموش میشه. چه بسا زمانهایی هم بوده که درگیریهای زندگی باعث وقفه توی این سرگرمیها شده، اما من تمام تلاشم رو کردم دوباره به سمتش برگرده. چون میدونم هم روی حال خوب خودش اثر داره و هم برای ارتباط قویتر خودش و باربد مؤثره. طبیعیه که حال خوب این دوتا، حس مطلوبش به خودم برمیگرده.
خوشبختانه حسن رفتار معتادگونه با این بازیها نداره که بخواد باعث بشه از وظایف مهم دیگه زندگیش غافل بشه. خیلی خوب مدیریتش میکنه. من هم توی اون ساعتی که بازی میکنه هیچوقت شکایت نکردم یا حس بدی بهش ندادم.
چند وقت پیش شب باربد تماس گرفت. حس کردیم دچار کلافگی و خستگی شده. نگفته هم از روی چهرهاش حال بچهمون رو خوب میشناسیم. بالاخره دچار دلتنگی و روزمرگی میشه. وقتی بهش گفتیم با دوستات قرار بیرون بذار، گفت: الان حال و حوصلشو ندارم. فهمیدیم بیحوصلگیش زیاده و از جملاتی که میگفت معلوم بود دلش برای ما تنگ شده.
شب بود و حسن یه عالمه کار شخصی داشت، ولی فوری کارهاش رو کنار گذاشت و به باربد پیشنهاد داد یه فیلم دلخواهش رو دانلود کنه، همزمان با هم آنلاین بشن و ببینن.
یعنی من کیف کردم... فیلم تم کمدی داشت. من زیر صدای قشنگ خندههاشون که توی اتاقم میپیچید با آرامش اونها خوابم برد.
فرداش حسن گفت چند دقیقه دیر رسیدم سرکار چون تا نیمهشب من و باربد فیلم دیدیم و دربارهاش بحث کردیم. خیلی تحسینش کردم. گفتم: واقعا تو یه پدر بینظیری هستی.
اگر جنبههای تعریفی رو بذاریم کنار و فقط برای اشتراکگذاری یه الگوی خوب بهش نگاه کنیم، واقعا باید گفت: کسی که میتونه و حوصله این عشق دادن رو با این کیفیت داره، اینجوری با بچهاش ارتباط بگیره و حتی از دور، راهی مشترک برای حال خوب بچهاش پیدا کنه، واقعا شایسته والد شدنه.
• «والد بودن یعنی گاهی کارای مهم رو بذاری کنار، چون یه لبخند بچه ارزشش بیشتره.»
ما نباید در نقش والد بیحوصله و بیتوجه و سرزنشگر ظاهر بشیم و فکر کنیم یه بچه توی اون سن دیگه نیازی به همراهی نداره. و اینکه ما خرجش رو میدیم باید کافی باشه؟! بعد ناراضی شاکی باشیم از رابطه و برخورد بچههامون با ما؟
رابطه با فرزند نگهداری میخواد. ما تا ابد مسئولیم هر آنچه از ساختن حال خوب برای بچهمون هست رو دریغ نکنیم. این ارتباط هم باید باتوجه به سن رشدی بچه بهروز بشه تا همخوانی با مرزهاش داشته باشه. شما ممکنه با تأمین مادیات، به بچههاتون رفاه و آرامش بدین؛ اما آسایش نمیدین. آرامش یه امر بیرونیه، اما آسایش یه امر درونیه. و باور کنید این آسایش خیلی مهمتر از آرامشه. فرزندانی که در محیطی با آسایش درونی بزرگ میشن، توانمندی و اعتماد به نفسشون پایدارتر و روابط آیندهشون سالمتره.
من هم فرداش شروع کردم چند وسیلهی خونه اش مثل روتختی، متکا و خوشبوکنندههای مختلف و... رو با هم آنلاین انتخاب کردیم و از ترندیول براش سفارش دادیم که تغییرات حس و حال خونهش براش مثبتتر کنه.
هفته پیش برای خودمون یه ایرفرایر خریدیم که امکان درست کردن غذای رژیمی و فوری بیشتری داشته باشیم. اینقدر باربد به خرید ما و علاقهی خودش به این وسیله، بدون اینکه درخواستی بکنه، واکنش نشون داد که فرداش براش از آمازون یه ایرفرایر سفارش دادیم. اونقدری خوشحال شد که حتی برای پلیاستیشن فایوش هم اینجوری ذوق نکرده بود! الان هی داره سرچ میکنه تا غذاهای مختلف پیدا کنه و توش امتحان کنه.
یعنی خوش به حال همسر آیندهش! چون دقیقا مثل حسن، حتی بیشتر، به لوازم آشپزخونه و امکانات اینجوری علاقمنده. وقتی میریم بیرون، دوست داره این بخش مراکز خرید رو ببینه. البته به برکت مستقل زندگی کردنش و نیازهاش، توجهش به این موارد جلب شده و علاقمند شده. الان خیالم راحته که با شروع دانشگاهش میتونه سریع غذای خودش رو توی این وسیله آماده کنه.
یه تجربهی بامزه و خندهدار از باربد بگم: چند وقت پیش که دیدم حوصله آشپزی نداره، تشویقش کردم با هم همزمان قورمهسبزی و خورش قیمه درست کنیم. هم یکیدو روز بخوره، هم چند وعده فریزر کنه. بهش گفتم: سبزیت که سرخ شده برات آماده کردم، لوبیات هم نیمپز کردم. گوجه پورهشده و سرخشده رو هم قبل از اومدنم فریز کردم. نصف بیشتر راه پیش روت! همت کن با هم این دوتا غذا رو آماده کنیم. بیست دقیقهای کاراش جمع میشه.
خلاصه آنلاین مشغول آشپزی شدیم. مرحلهبهمرحله بهش میگفتم چیکار کنه. آخر کار یهو پرسید: مامان، این خورش قیمه انگار یه چیزی کم داره، نخودی چیزی نداره؟ گفتم: پس اون نخود لپه که خیس کردی اضافه کردی. چی شد؟ گفت: من که اینو تو قورمهسبزی ریختم!
گفتم: وای باربد! مگه میشه یه عمر قورمهسبزی خوردی و متوجه نشدی نخود لپه مال اون نیست؟
گفت: آخه ازت پرسیدم بریزم تو قورمه، گفتی بریز! گفتم: من لوبیا رو گفتم. گفت: خب اونو ریختم.
خلاصه، فکر نمیکردم دیگه اون قورمه با اون همه حبوبات بیربط قابل خوردن باشه. ولی بنده خدا گفت: مامی، سخت نگیر، میخورمش. چیزی که ریختم غیرخوراکی که نیست! و واقعا هم تا ته همش خورد.
اینم یکی از آپشنهای خوب آقایونه! خرابکاری میکنن و بعد همون غذا رو با لذت میخورن، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
گفتم: با این تجربه، تا عمر داری خورش قیمه و قورمه توی ذهنت موندگار شد.
بعد چند وقت از این دسته گلش گذشته دیروز میگفت: مامی، باید برم خرید کنم. وقتشه اون قورمهی اصیلی که خودت درست میکنی رو برای خودم بپزم.
یه روز هم زنگ زدم گفتم: ناهار چی داری؟ گفت: پنه آلفردوی مناطق محروم! 😂کلی خندیدم. گفتم: چرا مناطق محروم؟ گفت: هوس کردم، اما نه خامه داشتم، نه پنیر و نه قارچ. فقط با پاستا و شیر و مرغ مزهدارشده درست کردم.
گفتم: عالیه ولی خب میرفتی خرید. گفت: اینقدر هوا گرمه که نمیصرفید از خونه بیرون برم. ولی واقعا جالبه که با وجود محدودیت، چیزی که دلخواهشه برای خودش میسازه و درست میکنه.
در نهایت
✦ آخرش، شاید اون چه چیزی که داریم یا چه چیزی که میخریم موثر باشه؛ ولی مهم تر اینه که چقدر با هم خندیدیم، با هم بودیم و لحظهها رو واقعی ساختیم. اینهاست که توی قلب میمونه.
✦ فراموش نکنیم: ارزش واقعی والد بودن، در حضور و توجه ماست نه فقط تنها در چیزهایی که میخریم یا فراهم میکنیم. لحظهها و احساسهاست که فرزند ما هیچوقت فراموششون نمیکنه.

