باربد ظهر در حالی که مشغول درست کردن نودل برای ناهارش هست، با ، پدرش تصویری تماس گرفته
من هم تو آشپزخونه مشغول کارهای خونه هستم ...
صداشون میشنوم
باباش به باربد میگه چند روزه همش از این غذاها میخوری .. یکم آشپزی کن
به باباش میگه من دو وعده دیگه دوام بیارم مامی میرسه
یعنی من ضعف کردم برای تنبلی هاش تو این چند روز و امید قشنگش که داره با خودش صفا میکنه به وعده اینکه مامانش میرسه کلی براش پخت و پز میکنه🥰
خلاصه ما مامانها ،مثل انرژی که از بین نمیریم فقط از حالتی به حالت دیگه تغییر میکنیم ... یعنی من به اسم دارم میرم آنتالیا ولی در واقع بیشتر از آشپزخونه اینجا به آشپزخونه آنجا منتقل میشم چیزی تغییر نمیکنه ..😂🤭
و برای خود من هم بهترین لذت غیر این نیست کارهای برای کسانی که دوستشون دارم انجام بدم که به آنها خوش بگذره
از صبح بلند شدم سالاد الویه درست کردم ، یه پلو مخلوط لذید و دیروز هم فسنجون آماده کردم که به غذاهای فریزری و یخچالی حسن افزوده کنم
راستش بخواین از حسم بخوام بگم انگار دلتنگم،😭 مثل ادمیه که آمده مسافرت و الان میخواد برگرده ...حتی دو سه بار که امروز تو فشار احساسی قرار گرفتم به خودم گفتم کاش الان نمیرفتم ...
دلم خیلی تنگ میشه برای تایم هایچای خوردنمون و موزیک گوش دادنهای دونفرمون ..هایده ، داریوش_ ابی ، گوگوش _ سهراب پاکزاد و.....
حتی دلم برای نورهای رنگی رنگی که با چراغ خواب کهکشانی تو اتاق پخش میکردیم .. که بیشتر موزیک بهمون فاز بده
برای تمام لحظه هایی غریبی حالم و دلتنگی هام که به هیج کس جز حسن دلم نمیخواد نشونشون بدم
و آن محرم ترین و امن ترین فرد برای دیدن و درک این غم های منه
برای تمام دقایقی که عمیق همدیگر تو احوالات خاص این مدتمون درک کردیم و فهمیدیم و به هم تاب آوری دادیم
برای تحلیل های فوق العاده اش وقتی از درد فردی و دردهای مشترک گفتیم ... اینقدر کافی و دقیق که انگار آن من را زندگی کرده .
امیدوارم من هم به این عمیقی این حس درک کردن را به آن منتقل کرده باشم
برای تمام دور دورهایی که حسن منو به زور از اتاقم میکند تا با هم با ماشین بچرخیم ...بعد که میرفتم میگفتم چه خوب شد رفتم ... دوباره دور بعد کندن از اتاقم برام سخت ترین کار دنیا بود ... از بس خلوت اتاقم باب دلم و خلوتمه... چون همه چیز این اتاق ساده باب دلمه ... مثل کافه ی ، مورد علاقه کسی میمونه که دوست داره ، روزی چند ساعت داخلش بره خلوت کنه من این خلوت را تو خونه ام با همراهی حسن برای برای خودم ساختم با ساده ترین امکانات، برای بقیه نمیدونم اما برای من فوق العاده است .
حتی برای گلدونهای قشنگم ؛ صدای اب نمای خونه ..دلم تنگ میشه
حسن میگه تا باربد بغل کنی همه این دلتنگی هات قابل تحمل میشه ...
چمدونهام آماده اند فقط لحظه آخر یخچالی ها را بگذارم ساعت یازده میریم درب خونه افسانه که همسفرم سوار کنم باهم سفر کنیم .

